وقتی از کسانی که قلب دارند و حس نمی‌کنند گفتم، از خودم پرسیدم واقعاً انسان‌ها از حس‌هایی که دارند چقدر استفاده می‌کنند؟ در مورد حس‌هایی بسیار فراتر از حواس پنجگانه صحبت نمی‌کنم، همین حواس پنجگانه! چقدر نگاه می‌کنیم و نمی‌بینیم؟ چقدر گوش می‌دهیم و نمی‌شنویم؟ چقدر لمس می‌کنیم و حس نمی‌کنیم؟ چقدر می‌خوریم و نمی‌چشیم؟ چقدر از کنار عطرهای دلنشین زندگی می‌گذریم و نمی‌بوییم؟ اینها همه فرصت‌های لمس زندگی است که از دست میدیم و اگر به شما از حواسی بگم که حتی از داشتنشون هم بی‌خبرید، بیشتر حیرت خواهید کرد! اما واقعاً چرا؟! چرا زندگی رو با تمامیت خودمون حس نمی‌کنیم و زندگی نمی‌کنیم؟
علت اصلی اینه که حضور نداریم. ما در یک دنیای خیالی و ذهنی، در مکان‌ها و زمان‌های خیالی حضور داریم، به نوعی در بیداری در حال خواب دیدن هستیم و فرصت زندگی کردن رو در این خواب از دست میدیم.
لطفاً با احساس باشید، لطفاً حس کنید، لطفاً حاضر باشید و از حواستون استفاده کنید.
این کار نیاز به آگاه و هوشیار بودن و تمرین داره.
لطفاً وعده‌ی بعدی غذا رو تلاش کن با حضور و با احساس میل کنی. لطفا رنگ‌ها، بوها، بافت‌ها، طعم‌ها، صداها رو حس کن. به جویدنت آگاه باش، به غذا آگاه باش، به افراد دور میز هم همینطور. ببین آیا می‌تونی یک وعده رو کاملاً در هوشیاری و با احساس میل کنی؟
لطفاً این تجربه رو تجربه کن و از نتیجه و احساست برای من بنویس، اگه لازمه یک بار دیگه به چکاپ امشب برگرد و دوباره برای من بنویس.

۱- آیا تا به حال تجربه‌ی انجام کاری رو با حضور، با احساس و تمامیت خودت داشتی؟ اگر بله‌، چگونه تجربه‌ای بود و اگر خیر، چرا؟
۲- لطفاً تجربه‌ی خودتون راجع به تمرینی که در متن بود رو با من در میان بگذارید.

یک پاسخ

  1. اره مثلا فرزندتو با تموم وجودت بغل کنی و بوسش کنی باهاش بازی کنی خیلی حس شادی اوری بود ،

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *