دوست خوبم، ما در جهانی زندگی میکنیم که از کودکی به ما آموختند برای هر چیزی اسمی انتخاب شده و هر چیزی خصوصیتهایی داره و ما باید همهی اینها رو یاد بگیریم، به نوعی به ما گفتند که وقتی به هر چیزی نگاه میکنیم به نوعی باید اون رو قضاوت کنیم! وقتی به یک سماور نگاه میکنیم ذهن ما اول اسمش رو با صدای بلند اعلام میکنه، بعد شروع میکنه به اعلام قضاوتهاش: بزرگه، احتمالاً داغه، چقدر کثیفه، دستهی چوبی نداره چرا، و… به نوعی به ذهنمون گفتیم دائم حرف بزن، دائم قضاوت کن، دائم به من نظرت راجع به همه چیز رو اعلام کن و این مسئله خیلی خیلی طبیعی به نظر میاد! تا جایی که ذهنمون یه اسم اعلام میکنه، چندان مسئلهای نیست. هر چند که خیلی جاها حتی نیاز نداریم این اعلان رو بشنویم! در حقیقت ذهن پر گفتگوی ما عادت کرده که دائم حرف بزنه و از این کار لذت میبره! حتی ما رو به زمانهای مورد علاقش یعنی گذشته و آینده میبره، بگذارید از قول ذهنتون مثال بزنم: یعنی در مورد سماور قصهی ما سریع شروع میکنه، یادته سماور خونهی مامان بزرگ (و شروع میکنه تصاویر اون خاطره رو بازسازی کردن)، اصلاً چای هم چایهای قدیم، یه شور و حالی داشت، دیگه هیچی مثل قدیما نیست! میرفتیم خونهی مادربزرگ، وااای یادته اون حیاط کوچیکه، با پسرخاله دختر خالهها میرفتیم بازی، آخ آخ اون روز که شیشهی همسایه رو شکستیم… و این داستان ادامه دارد! کمی هم به آینده بریم! باید برای خونه یه دونه سماور بخرم، نه، جا نداره آشپزخونه، پس یه خونهی جادارتر که گرفتم براش سماورم میگیرم، کاش یه خونهی حیاط دار بخرم که همهی بچه هام (که احتمالاً تعدادیشون هنوز به دنیا نیامدن!) اون لذت رو تجربه کنن! و این داستان هم ادامه داره… چه اتفاقی افتاد؟ ذهن شما حضور در لحظهی شگفتانگیز حال رو با داستان سرایی از شما گرفت! شما بخشی از الماسهای گرانبهای زمان حال رو از دست دادید، شما حس هدیهی حضور خداوند که در چه چه یک قناری روبروی شما بود رو از دست دادید، شما داشتید در دو زمان توهمی سیر میکردید! آنچه که مثال زدم مثالی به ظاهر خوشایند بود، در حقیقت کاری که ذهن میکنه اینه که اگر بتونه کلی ابزار دیگه هم استفاده میکنه، حسرت گذشته، رنجشهای گذشته، نگرانی آینده، ترسهای آینده…
پس چه باید کرد؟ یعنی این فکرها و قضاوتها طبیعی نیست؟ برای شما که بیداری معنوی و مسیر معنوی رو انتخاب کردید، برای شما که شاگرد زرنگ کائناتی هستید نه! طبیعی نیست! شما باید یاد بگیرید که کار ذهن خیالبافی و گرفتن لحظهی حال شما نیست! شما باید با تمرین (که تمرین تنفس یکی از مهمترین اونهاست) حاضر بودن، شاهد بودن، قضاوت نکردن، حضور در لحظهی حال رو یاد بگیرید! شما باید هر ثانیه از زندگیتون رو زندگی کنید و حتی ذهنتون حق نداره لذت حضور رو از شما بگیره! لذت حضور؟! بهامید خدا در شبهای آینده بیشتر در این مورد صحبت خواهیم کرد.
۱- از لذت حضور در لحظهی حال چه میدونید؟ چقدر اون رو تجربه کردید؟
۲- آیا تمرین تمرکز بر تنفس و مراقبهی روزانه در برنامهی شما هست؟
سلام .ممنون ازاموزش های زیباتون.بله ازوقتی ک این مطلب روخوندم سعی میکنم ذهنموکنترل کنم درروزهنوز ب اون مرحله نرسیدم ک کل روزمودرلحظه حال زندگی کنم وقتی یادم میادغذامیخورم خونه تمیزمیکنم یاهرکاری ازداشته هام لذت میبرم شکرگزاری میکنم اروم ترهستم .بله تنفس ازصب ک بیدارمیشم تاشب ک میخوابم نفس هاموبیشتراگاهانه میکشم ومراقبه باقبل خواب وصب ودرطول روزهمه باهم ی ساعت مراقبه میکنم
🌹