دوست خوبم، در ابتدای دوره می‌خوام خیلی واضح و روشن یک مسئله رو با هم شفاف کنیم. در طول دوره بار‌ها و بار‌ها به مسائلی به ظاهر متضاد و پارادوکس بر خواهید خورد و ذهن جستجوگر شما سؤال خواهد کرد که کدام صحیحه. به شما حق می‌دم و از شما می‌خوام هر سؤالی که در ذهنتون مطرح شد رو بی‌جواب نگذارید! جستجوگرانه به دنبال پاسخ باشید، گاهی اون پاسخ رو خیلی زود خواهید یافت، گاهی کائنات در زمان خودش به شما پاسخ خواهد داد. امروز یکی از اون تضاد‌ها و پارادوکس‌ها رو با شما مطرح می‌کنم:
شما نه می‌تونید، نه می‌دونید، نه قدرتی دارید، نه توانی دارید برای تغییر کوچکترین چیزها! بله شما باید به این امر اقرار کنید! هر روز باید اقرار کنید! طبیعیه که ذهن شما الان یک علامت تعجب بزرگ داشته باشه، ذهن شما از شما می‌پرسه پس اون صحبت‌های همیشگی چی شد! تو همه چیزی، تو پادشاه عالمی، تو توانایی، تو همه چیز رو از قبل می‌دونی! بخواه، لب‌ تر کن، خلق می‌کنی، می‌سازی! به شما دوست عزیزم عرض می‌کنم که با قلبم به تک تک این حرف‌ها هم‌ ایمان دارم!
دوست عزیزم، بدون حضور خداوند در زندگیمون ما هیچی نیستیم! ما تکه گوشتی متحرک و ناتوانیم که در مقابل عظمت جهان هستی واقعاً هیچی نیستیم! بدون حضور خداوند هر دانایی و توانایی ما تنها توهمی پوشالیه! تمام زمان عمر ما در مقابل خلقت یک هزارم ثانیه هم نیست، تمام بزرگی ما در مقابل عظمت جهان هستی حتی از نگاه ریاضی صفره! می‌بینید… ما بدون خدا هیچی نیستیم.
اما با حضور خداوند، با کمک او، با هدایت، حمایت، حفاظت او ما با جهان هستی یکی هستیم! تمام ذرات عالم در خدمت ما هستند! بله وقتی خدا هست همه چیز هست، ما به منبع علم بی‌پایان عالم، شعور نامحدود هستی وصل هستیم و اونوقته که ما سلطان عالمیم! لطفاً در این متن تعمق و تفکر کنید و به سؤالات‌ امشب پاسخ بدید.

۱- در طول زندگیتون کجا‌ها دستان خدا رو ر‌ها کردید و با حس دانایی و توانایی پیش رفتید؟ نتیجه چه بود؟
۲- در طول زندگیتون کجا‌ها دست در دست خدا حرکت کردید و با فروتنی و تسلیم پیش رفتید؟ نتیجه چه بود؟

3 پاسخ

  1. من همیشه دستانم را در دستان پر مهر و محبت خداوند گذاشتم و همیشه تمام زندگیم را ب خودش سپردم و حضورش را در تک تک لحظات زندگیم احساس کردن احساس شادی عشق آرامش تمام وجودم را فرا گرفته و مطمنم خداوند هرچی بخاد همان میشه و همه چیز در دستان پرقدرت خداوند هست خدایا سپاسگزارم

  2. من این واقعیت را قبول دارم که ما بدون خداوند هیچ هستیم و با اوهمه چیزهستیم واین واقعیت رابارهاو بارها درزندگی ام تجربه کردم وقتایی که میخواستم کاری بکنم و روی خودم و کسی حساب بازکردم چطوری زمین خوردم و جاهایی که واقعا کسی نبوددو با تمام وجودم گفتم خدایا کمکم بکن چطوری در عین ناباوری همه چیز راحت و زیبا حل شد مثالی میزنم تا روشنتر بشین سال اول دانشگاه بودم که در ترم دوم من درسی رو افتادم و وهمه اون واحدرو پاس کردنند از اونجایی که زیاد پولی نداشتیم و برام سخت بودش دوباره پاسش بکنم و هم از لحاظ رفت وامد و هم از پولش و از همه مهمتر پیش نیاز بودش برای واحد بعدی باخودم گفتم برم التماس استاد بکنم که بهم نمره بده رفتم این کارو کردم استاد قبول کرد گفت باشه خیلی خوشحال شدم و روی کمک اون فرد خیلی حساب باز کردم و گفتم که اون فرد کمک میکنه اینجا اصلا من خدارو صدا نکردم و نمیدونستم بگم خدایا میرم ولی به امیدتو تو کمکم میکنی من فقط گفتم اون فردمیتونه منو کمک بکنه فقط اون روز بعدش که با استاد حرف زدم گفت سایت بسته شد و امکان نداره گفتم استاد سایت که باز بودش سابقه نداره این موقع بسته بشه گفت نمیشه نمیشه برو دوباره بگیرش دوباره التماس کردم و رفتم سراغ چند نفردیگه که رو بندازن ولی بازم نشد ولی خیلی تلاش و تقلا کردم چندروز و همه گفتن نمیشه خیلی خسته شدم یادمه سر سجاده بودم برا نماز ظهر منتظر اذان بودم یهو دلم گرفت بشدت گریه کردم نمیدونم چرا اون موقع شروع کردم به معذرت خواهی ازخدا که منو ببخش اینقدر التماش بندهات کردم فهمیدم اشتباه کردم کار منو درست بکن میدونم کم کاری کردم ولی قول میدم درس بخونم این بارو برام درستش بکن تنهام شرایطم اینجوری هستش و اون روز تا اذان نیم ساعتی شد که گریه میکردم بعدا نماز خیلی سبک شدم و گفتم خدایا رهاش میکنم و میسپارمش دست خودت هرچه صلاح بدونی میپذیرم و دیگه سراغی نگرفتم تا روزی که رفتم برا اتتخاب واحد رفتم که اون درسو دوباره بگیرم که بهم گفتن این درسو که پاس کردی چندبار میخوای پاس بکنی گفتم من افتادم این درسو کلی خندیدن و گفتن نه اینجا پاس شده زده رفتم سراغ استاد که چی شد گفت سایت بسته بودش ولی هیچ از یادم نمیرفتی همش تو ذهنم بودی و هرروز به سایت برات سر میزدم ببینم باز میشه که یهو باز شد و نمره رو وارد کردم و بلافاصله سایت دوباره بسته شد خودشم گفت تعجب میکنم که چطوری اون لحظه ای که دیگه امکان نداشت باز شد اونجا بودش که فهمیدم با خداوند همه چیز ممکن هستش و شکر گزاری و روی عهدم موندم و درس خوندم

پاسخ دادن به ثریا غریبی لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *